وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
✈★در امتدادكــ مهتاب ـوچه🧡☀️👤انتظار -

ابزار وبمستر

*.& به خاطر خودم *.&

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۳
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

مرد جواني پدر پيرش مريض شد .چون وضع بيماري پيرمرد

شدت گرفت او را در گوشه جاده اي رها كرد واز آنجا دورشد.

پيرمرد ساعت ها كنار جاده افتاده بودوبه زحمت نفس هاي

آخرش را مي كشيد.رهگذران از ترس واگير داشتن بيماري و

فرار از دردسر روي خود را به سمت ديگري مي چرخاندند وبي اعتنا

به پيرمرد نالان راه خود را مي گرفتند و مي رفتند.

استادي از آن جاده عبور مي كزد.به محض اين كه پيرمرد را ديد

او را بردوش گرفت تا به مدرسه ببرد ودرمانش كند.يكي از رهگذران

به طعنه به او گفت:«اين پيرمرد فقير است وبيمار ومرگش نيز نزديك!

نه از او سودي به تو مي رسد ونه كمك تو تغييري در اوضاع اين

پيرمرد مي كند.حتي پسرش هم او را در اينجا به حال خود رها كرده

ورفته است.توبراي چي به او كمك مي كني!؟»

استاد به رهگذر گفت:«من به او كمك نمي كنم!!من دارم به خودم

كمك مي كنم.اگر من هم مانند پسرش ورهگذران او را به حال

 خود رها كنمچگونه روي به آسمان برگردانم واز خالق هستي

تقاضاي هم صحبتي داشته باشم.من دارم به خودم كمك مي كنم!»

التماس دعا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اصول زندگي

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۳
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

 

1.اعتقاد(Belief)

اهالي روستايي تصميم گرفتند كه براي نزول باران دعا كنند.

روزي كه تمام اهالي براي دعا در محل مقرر شدند،فقط يك

پسر بچه با چترآمده بود،اين يعني اعتقاد.

2.اعتماد(Trust)

اعتماد را مي توان به احساس يك كودك يكساله تشبيه كرد

وقتي كه شما آن را به بالا پرتاب مي كنيد،اوشادمانه مي خندد...

چرا كه يقين دارد كه شما او را خواهيد گرفت،اين يعني اعتماد.

3.اميد(Hope)

هرشب ما به رختخواب مي رويم بدون اطمينان از اين كه روز بعد

زنده از خواب بيدار شويم.ولي شما هميشه براي روز بعد خود برنامه

داريد اين يعني اميد.

چه خوب است كه با اعتقاد،اعتماد واميد زندگي كنيم......



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

....يگانگي...

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۲
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

برقله ايستادم

     آغوش باز كردم

تن را به باد صبح

    جان را به آفتاب سپردم

روح يگانگي

    با مهر،با سپهر

با سنگ ،با نسيم

       با آب،با گياه

در تاروپود من جريان يافت

          ***

موج لطيف

بافته از جوهر جهان

    تا عمق هفت پرده تن را

  زهم شكافت

«من» را زتن ربود

«ما» ماند،

راه يافته در جاودانگي

                           فريدون مشيري

خدايم را دوست دارم ،باوفاتر از او سراغ ندارم

به رسم همين وفاداريست كه دوستانم را به او مي سپارم!

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اسكناس مرموز

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۲
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

مردي در خيابان حركت مي كرد.با اينكه قرار ملاقاتي داشت،

دير از خواب بيدار شده بود.وقتي هتل را ترك مي كرد،فهميد

كه پليس اتومبيلش را باجرثقيل برده وبه قرارش دير مي رسد.

صرف ناهار بيش از اندازه طول مي كشد،وبه مبلغ جريمه اش

مي انديشيد.پول زيادي است .ناگهان به ياد اسكناسي مي افتد

كه ديروز در خيابان پيدا كرده،بين آن اسكناس وحوادثي كه صبح

بر سرش آمده،رابطه غريبي مي بيند.

باخود مي گويد:كه مي داند؟شايد اين پول را پيش از كسي يافتم كه

بنا بود پيدايش كند!شايد اين اسكناس را از سرراه كسي برداشته ام

كه واقعا به آن نياز داشته !چه كسي مي داند!

شايد در آنچه پيشاپيش رقم خورده دخالت كرده ام!

احساس مي كند  بايد از شر اين اسكناس راحت بشود.

در همان لحظه ،چشمش به گدايي مي افتد كه در

پياده رو نشسته است.بي درنگ اسكناس را به اومي دهد

 واحساس مي كند ميان پديده ها تعادلي برقرار كرده است.

گدا مي گويد :يك لحظه صبركنيد،من دنبال صدقه نيستم. من يك

شاعرم ومي خواهم در ازاي اين پول شعري برايتان بخوانم.

مرد مي گويد :خوب،پس كوتاه باشد،من عجله دارم.

گدا مي گويد:اگر هنوز زنده اي ،به خاطر آن است كه هنوز به آن جا

كه بايد باشي،نرسيده اي.

نكته:امروز وبلاگم يكساله شد

نظرسنجي اين مطلب جديد در بالاي صفحه قرار دارد .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نيايش واره

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۲
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

گاهي آن قدر واقعيت داري

كه پيشاني ام

به يك تكه ابر سجده مي برد

از سنگ ها توقع دارم

مهرباني را

باران بر كتفم مي بارد

دست هايم هوا را درآغوش مي گيرد

شادي

پايين تر از اين مرتبه است

كه بگويم چقدر!

گاهي آنقدر واقعيت داري

كه من

صداي فرو ريختن شانه هاي

سنگي شيطان را مي شنوم

وتعجب نمي كنم

اگرببينم ماه

با بچه هاي كوهستان

گل گاوزبان مي چيند.

                         سلمان هراتي.

پنجره:

هروقت دلت گرفت غروب را پشت پنجره جابگذار ودر آن سو خورشيد

جاودان عشق را در قلبت جا بده وبه نقش آسمان خيره شو وآرام،آرام ببار

وابرها را يكي يكي ورق بزن،چون حتي اگر آسمان خانه ات ابري باشد....

وقتي خدا باشد،پنجره دلت رو به كوچه عشق باز مي شود.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ارزش زندگي

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۱
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

يك سخنران معروف،سمينار خود را با بالا گرفتن يك 20دلاري آغاز نمود.

او از200شركت كننده در سمينار پرسيد:"كي اين اسكناس 20دلاري رو دوست

داره؟"

دست ها شروع به بالارفتن كرد.اوگفت:"من مي خوام اين 20دلاري روبه يكي ازشما

بدم..اما اول بذارين يه كاري بكنم."سپس شروع به مچاله نمودن اسكناس كرد.پس

دوباره پرسيد:"كسي هست كه هنوز اين اسكناس رو بخواد؟" باز دست ها بالا رفت

او اينگونه ادامه داد:"خب ،اگر من اينكار رو با اسكناس كنم چي؟"وبعد اسكناس

رو به زمين انداخت وبا كفش خود شروع به ماليدن آن به كف اتاق كرد.

سپس آنرا كه كثيف ومچاله شده بود برداشت وباز گفت:"هنوز كسي هست كه اين

20دلاري رو بخواد؟"اما هنوز دست ها در هوا بود.

سخنران گفت:"دوستان من،همگي شما يك درس با ارزش فراگرفتيد.شما،بي توجه

به اينكه من چه بلايي سر اين اسكناس آوردم بازهم خواستار آن بوديد زيرا هيچ ارزش

آن كم نشده بود وهنوز 20دلار مي ارزيد."

خيلي از اوقات  در زندگيمون ،ما بوسيله تصميم هايي كه مي گيريم و وقايعي كه

واسه مون پيش مياد،پرتاب،مچاله وبه زمين ماليده ميشيم.در اين جور مواقع احساس

مي كنيم كه ارزش خود را از دست داده ايم.

اما مهم نيست كه چه اتفاقي افتاده يا خواهد افتاد،به هرحال شما هرگز ارزش خود

را از دست نمي دهيد:تميز يا كثيف،مچاله يا صاف،باز هم شما از نظر اونايي كه

دوستتون دارن ارزش فوق العاده زيادي دارين.

"ارزش زندگي ما با كارهايي كه انجام مي دهيم وافرادي كه مي شناسيم تعيين

نمي شودبلكه براساس اون چيزي كه هستيم تعيين مي شود.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مورچه وخدا

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۱
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

بارش زياد سنگين بود وسربالايي زيادي سخت.دانه گندم روي شانه هاي

نازكش سنگيني مي كرد،نفس نفس مي زد. اما كسي صداي نفس هايش

را نمي شنيد،كسي او را نمي ديد .دانه روي شانه هاي كوچكش سُرخورد

وافتاد. خدا دانه گندم را فوت كرد.              

مورچه مي دانست كه نسيم نفس خداست.مورچه دوباره دانه را بر دوشش

گذاشت وبه خدا گفت: گاهي يادم مي رود كه هستي كاشكي بيشتر مي وزيدي!

خدا گفت:هميشه مي وزم  نكند ديگر گمم كرده اي!

مورچه گفت:اين منم كه گم مي شوم.بس كه كوچكم .بس كه خردم.

نقطه اي كه بود ونبودش را كسي نمي فهمد.

خدا گفت:اما نقطه سرآغاز هرخطي ست.مورچه زير دانه گندمش گم شد وگفت:

من اما سرآغاز هيچم،ريز ونديدني من به هيچ چشمي نخواهم آمد.

خدا گفت:چشمي كه سزاوار ديدن است مي بيند. چشم هاي من هميشه بيناست.

مورچه اين را مي دانست اما شوق گفت وگو داشت.شوق ادامه گفتن.پس دوباره

گفت:وزمينت بزرگ است ومن ناچيزترينم،نبودنم را غمي نيست.

خدا گفت:اما اگر تو نباشي،پس چه كسي دانه گندم را بر دوش بكشد وراه رقصيدن

نسيم را در دل خاك باز كند؟تو هستي وسهمي از بودن براي توست ودر نبودنت

كار اين كارخانه ناتمام است.مورچه خنديد ودانه گندم دوباره از دوشش افتاد.

خدا دانه را به سمتش هل داد.

هيچ كس اما نمي دانست كه گوشه اي از خاك مورچه اي با خدا گرم گفت وگوست.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

هديه اي براي پدر

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۰
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

سالها پيش مرد فقيري همراه همسر ودختر 3ساله اش در خانه اي كوچك

ومحقرزندگي مي كرد،شب كريسمس نزديك بود ودخترك در فكر تهيه

هديه اي براي پدرش بود.يك روز پدر با درخت كريسمس كوچكي به خانه

آمد.دخترك با ديدن درخت بسيار خوشحال شد اما بايد دست به كار مي شد

چون براي تهيه هديه بسيار دير شده بود،او كاغذ كادو طلايي رنگ را برداشت

تا جعبه اي درست كند.

پدر با ديدن تكه هاي كاغذ بسيار عصباني شد و او را به خاطر هدر دادن

كاغذ كادو طلايي تنبيه كرد.صبح روز بعد دختر كوچولو هديه اي براي پدرش

آورد وگفت:پدر اين براي شماست.جعبه اي كه با همان كاغذ كادو درست شده بود.

پدر از رفتار تند خود خجالت كشيد جعبه را باز كرد وبا جعبه خالي روبرو شد

دوباره عصباني شد ودر حالي كه فرياد مي زد گفت:نمي داني نبايد به كسي جعبه

خالي هديه بدهي؟دختر كوچولو در حالي كه اشك مي ريخت به پدرش نگاه كرد و

گفت:پدر جان،اين جعبه اصلا خالي نيست من آن را پر از بوسه كردم،همه آن ها

براي توست.پدر بي صدا در هم شكست در حالي كه چشمهايش از اشك پر بود

دختر كوچكش را در آغوش گرفت واز او معذرت خواست.

مدت كوتاهي از اين ماجرا گذشت دخترك در تصادفي كشته شد از آن به بعد

پدر هروقت دلتنگ مي شد ويا نااميد ودلسرد مي شد يك بوسه خيالي را از جعبه

بيرون مي آورد وبه ياد عشق دخترش مي افتاد.

هفت راز خوشبختي از كوروش:

متنفر مباش،عصباني نشو،ساده زندگي كن،كم توقع باش ،هميشه

لبخند بزن،زياد ببخش ،يك دوست خوب داشته باش!



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بازيگر

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۰
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

مرد هرروز ديرسر كارحاضر ميشد،وقتي مي گفتند چرا ديرمي آيي؟

جواب مي داد:يك ساعت بيشتر مي خوابم تا انرژي بيشتري براي

كاركردن داشته باشم،براي آن يك ساعت هم كه پول نمي گيرم.

يك روزرئيس او را خواست وبراي آخرين بار اخطار داد كه ديگر

سركاردير نيايد زيرا در اين صورت تكرار اخراج مي شود.                     

مرد هروقت مطلب آماده براي تدريس نداشت به رئيس آموزشگاه

زنگ مي زد تا شاگردها آن روز براي كلاس نيايند و وقتشان تلف نشود.

يك روز از پچ پچ هاي همكارانش فهميد ممكن است براي ترم بعد

دعوت به كار نشود.

مرد هرزمان نمي توانست كار مشتري را بادقت وكيفيت در زماني  كه

آنها مي خواهند تحويل بدهد ،سفارش را قبول نمي كرد وعذر مي خواست.

يك روز فهميد مشتريانش بسيار كمتر شده اند.مرد نشسته بود.دستي به

موهاي بلند وكم پشتش كشيد.بايد كاري مي كرد.بايد خودش را اصلاح مي كرد.

ناگهان فكري به ذهنش رسيد.او مي توانست بازيگر باشد!

از فردا صبح ،مرد هرروز به موقع سركارش حاضر مي شد،كلاس هايش را

مرتب تشكيل مي داد وهمه سفارشات مشتريانش را قبول مي كرد.او هرروز

دو ساعت سركارچرت مي زد.وقتي براي تدريس آماده نبود در كلاس راه مي رفت

دست هايش را به هم مي ماليد وبااعتماد به نفس بالا مي گفت:خوب بچه ها درس

جلسه قبل را مرور مي كنيم.

سفارش هاي مشتريانش را قبول مي كرداما زمان تحويل بهانه هاي مختلفي مي آورد

تا كار را ديرترتحويل دهد.تاحالا چند بارمادرش مرده بود،دو سه بار پدرش را به خاك

سپرده بود ودهها بار به خواستگاري رفته بود.حالا رئيس او خوشحال است كه بالاخره

توانسته او راآدم كند.مدير آموزشگاه راضي است كه استاد كلاسش منظم شده

ومشتريانش مثل روزهاي اول زياد شده اند.

اما خود او ديگر با خودش«صادق» نيست.او الان يك بازيگر است.بازيگري كه با دروغ

زندگي مي كند تا فقط ديگران را راضي نگهدارد!

چند نكته :

*.&.كاش كودك بودم تا بزرگترين شيطنت زندگيم نقاشي ديوار بود،اي كاش

كودك بودم تا از ته دل مي خنديدم نه اينكه مجبور باشم همواره تبسمي

تلخ برلب داشته باشم،اي كاش كودك بودم تا در اوج ناراحتي ودرد با يك

بوسه همه چيز را فراموش مي كردم.

*.&.*جبران خليل جبران:خداوند درون ماست ،پس بايد آرام شويم وبگذاريم جان

هامان آرام بگيرند،آنگاه به هستي عشق پي خواهيم برد.

*.&.*كوروش :اگر تا گلو در بد حالي فرو رفته ايد،خوشحال باشيد كه سرتان هنوز

بيرون است.

*.&.*با زمان قرار مسالمت آميز گذاشته ام كه نه او مرتبا مرا دنبال كند ونه من از او

فراركنم،زيرا كه سرانجام به هم خواهيم رسيد.

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سحر نزديك است

۲۶ دى ۱۴۰۳
۱۲:۱۳:۱۰
🧡مُحَمّّّّّّدعَلي💙🪁🪁🪁

مردي در يك برج زنداني شده بود واز اينكه دوستانش به فكرش

نيستند،بسيار ناراحت وافسرده بود واميدش را به زندگي از دست

داده بود.يك روز كه از حبس طولاني  مدتش بسيار خسته شد.

ناگهان چشمش به حلزوني افتاد كه روي لبه پنجره سلولش راه مي رفت.

او لحظه اي مكث كردوسپس نزديكتر رفت ومتوجه شد كه به پشت اين

حلزون نخي بسته شده.

مرد با كنجكاوي وبه آرامي نخ را كشيد ودرنهايت چشمش به ريسماني

افتاد كه به انتهاي نخ بسته شده بود.او با ديدن طنابي كه به آخر ريسمان

گره خورده وسوهاني كه به انتهاي آن وصل بود،تعجبش صد چندان شد.

به اين ترتيب مرد زنداني با سوهان نرده هاي پنجره سلولش  را بريد واز

طناب براي پايين رفتن ونجات از زندان استفاده كرد........

ومهم اين است كه نشانه ها را در زندگي ببينيم وباور داشته باشيم كه سحر

نزديك است واميد،نتيجه اين باور است.

  حكايت سعدي

زاهدي ميهمان پادشاهي بود چون به طعام نشستند كمتر ازآن خورد كه ارادت

او بود وچون به نماز برخاستند ،بيش ازآن كرد كه عادت او بود،تا ظن صلاحيت

درحق او زيادت كنند.چون به خانه خود رسيد،غذا خواست تا سير شود،اما اوپسري

صاحب فراست داشت كه گفت: اي پدر،باري به مجلس سلطان خوب طعام نخوردي؟

گفت:در نظر ايشان چيزي نخوردم كه به كار آيد.پسر پاسخ داد:پس نماز را هم قضاكن

كه چيزي نكردي كه به كار آيد!

 نكته:

گاهي انسان در سكوت آسمان،ناگهان دوباره متولد ميشود.آنگاه كه در اين

سكوت با قلب هايمان به خداوند بينديشيم،او در ما حضور خواهد يافت

واين لحظه سرآغاز زندگي ست.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
👆👆سيف الله شيعه زاده 💫اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَى مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد🌻 و عَجِّـ‗__‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗__‗ـم بـِسْمِ اللهِ الرَحْمـטּ ِ الرَحـِيمـْ ◊ "وَ إِטּ يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُوטּٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ" 🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ❤️🌴💙●● 🧡❤ ❤🧡●●🌴❤️ 💠 اَللّهُمَّ💠 💠 كُنْ لِوَلِيِّكَ💠 💠 الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ💠 💠 صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلي آبائِهِ💠 💠 في هذِهِ السّاعَه وَفي كُلِّ ساعة💠 💠 وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً💠 💠 وَعَيْناً حَتّي تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ💠 💠 طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها💠 💠 طَويلا💠 💠 اللهم عجل لوليڪ الفرج💠 تلگرام....ℳ......bagheri6298❤️ 🧡 🧡 🧡 پشت ديوارها ماه مي گريزد و در امتداد كوچه مهتاب نمايان مي شود چراغ آسمان در كوچه پس كوچه هاي شعر روشن است واژه ها گلوله هاي برفي را مي رقصانند نت موسيقي شب را مي شنوم دايره نت ها دور ماه حلقه مي زند و زمين عروس مي شود نسترن دانش پژوه 🩵 ايتا✍️ bagheri6298q@ ايتا☕️☕️☕️☕️☕️
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به ✈★در امتدادكــ مهتاب ـوچه🧡☀️👤انتظار است. || طراح قالب avazak.ir