✈★در امتدادكــ مهتاب ـوچه🧡☀️👤انتظار

روزي مردي نزد عارفي بزرگ آمد ونزد او گله كرد كه هيچكس او را دوست ندارد

وبه شدت تنهاست واز اين تنهايي رنج مي برد.عارف تبسمي كرد واز او پرسيد:

آيا در طول اين يك هفته كسي به تو گفته است مواظب خودت باش!

مرد با تعجب گفت:آري! هر وقت نزد مادر پير وبيمارم مي روم مي گويد

،مواظب خودت باش.هر روز صبح دختر باغبان موقعي كه تركش مي كنم

مي گويد مواظب خودتان باشيد.بعضي از دوستانم نيز گهگاه از من مي خواهند

كه مواظب سلامتي خودم باشم. خوب اين چه معنايي مي دهد؟!

عارف با تبسم گفت:«تو تنها نيستي !مادري داري كه براي مواظبت از تو كاري

از دستش بر نمي آيد واز تو مي خواهد خودت مواظب خودت باشي! دوستاني

داري كه مي بينند تو به خاطر خودخوري وافسردگي در حال سوختن هستي

واز تو مي خواهند خودت براي خودت كاري بكني!واز همه مهمتر زني وجود

دارد كه علاقه مند است تو را سالم وسلامت ببيند. شايد براي آينده مشترك

تو وخودش طرحي دارد.با اين همه دوست وهمراه ،تو تنها نيستي»!

روزي استاد همراه عده اي از شاگردان كنار پلي ايستاده بودند وبه رودخانه

نگاه مي كردند .ناگهان از راه دور كالسكه اي ظاهر شد كه در آن زوجي

نشسته بودند.مرد بسيار خوش هيكل وزيبا بود وبرعكس زن زشت

وبدريخت ديده مي شد.اما با وجود اين مرد با نگاهي بسيار عاشقانه به زن

مي نگريست .يكي از شاگردان طاقت نياورد واز استاد پرسيد:«مگر اين

دختر مهره مار همراه دارد كه اين پسر زيبا را اين چنين اسير خود

نموده است؟!» استاد تبسمي كرد وگفت:«اين دختر جذاب است ،جذابيت

با زيبايي تفاوت دارد..جذاب بودن يعني قدرت جاذبه داشتن وچه

بسيارند زيباروياني كه قدرت دافعه شان بسيار بيشتر از نيروي

جاذبه آنهاست.شما گمان مي كنيد براي خواستني بودن بايد زيبا بود.حال

آنكه اگر چنين بود ميليونها زن ومرد در اين دنياي بزرگ بدون يار

مي ماندند.در حالي كه چنين نيست وآنچه باعث نزديك شدن

دو نفر به يكديگر مي شود ميزان جذابيت آندوست نه زيبايي.مطمئن باشيد

اگر اين زن به ظاهر زشت صورت در بين هزاران دختري پري چهره

قرار مي گرفت باز هم به خاطر هنر جاذبه خواستني كه داشت

باز هم مردخوش چهره او را بر مي گزيد. جذابيت با زيبايي يكي نيست.

اين را هرگز از ياد مبريد.

چارلز ديكنز،نويسنده معروف انگليسي

اگر منظور امام حسين«ع» جنگ در راه خواسته هاي دنيايي بود ،من

نمي فهمم چرا خواهران وزنان و اطفالش به همراه او بودند؟پس

عقل چنين حكم مي نمايد كه او فقط به خاطر اسلام ،فداكاري خويش

را انجام داد.

توماس كارلايل،فيلسوف وتاريخ نگار انگليسي:

بهترين درسي كه از تراژدي كربلا مي گيريم اين است كه امام حسين«ع» ويارانش

ايمان استوار به خدا داشتند.آنها با عمل خود روشن كردند كه برتري عددي در

جايي كه حق با باطل روبرو مي شود،اهميت ندارد وپيروزي امام حسين«ع» با

اقليتي كه داشت باعث شگفتي من است.

ادوارد براون،شرق شناس انگليسي:

آيا قلبي پيدا مي شود كه وقتي درباره كربلا سخني مي شنود،آكنده از اندوه وخون

نگردد؟حتي غير مسلمانان نيز نمي توانند پاكي روحي را كه در اين جنگ اسلامي

آشكار شد و در زير پرچم آن متجلي گرديد ،انكار كنند.

اديسون در سنين پيري پس از كشف چراغ برق يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار

مي رفت ودر آمد سرشارش را تمام وكمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان

بزرگي بودهزينه مي كرد.اين آزمايشگاه بزرگترين عشق پيرمرد بود.

هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود.در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون

اطلاع دادند،آزمايشگاه پدرش در آتش مي سوزد وحقيقتا كاري از كسي بر

نمي آيد وتمام تلاش ماموران فقط جلوگيري از گسترش آتش به ساير

ساختمان ها است.آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد

رسانده شود.پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته

مي كند ولذا از بيدار كردن پيرمرد منصرف شد وخودش را به محل حادثه

رساند وبا تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك

صندلي نشسته است وسوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند.پسر تصميم گرفت

جلو نرود وپدر را آزار ندهد.او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش به سر

مي برد .ناگهان پدر سرش را برگرداند وپسر را ديد وبا صداي بلند وسرشار از

شادي گفت:پسر تو اينجايي،مي بيني چقدر زيباست! رنگ آميزي شعله ها

را مي بيني؟ حيرت آور است! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است!

واي!خداي من،خيلي زيباست!كاش مادرت هم اينجا بود واين منظره زيبا را مي ديد.

كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت.

نظر تو چيه پسرم؟ پسر حيران وگيج جواب داد. پدر تمام زندگيت درآتش

مي سوزد وتو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟چطور مي تواني؟ من تمام

بدنم مي لرزد وتو خونسرد نشسته اي؟ پدر گفت:پسرم از دست من وتو كه كاري

بر نمي آيد.مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين

كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد.در مورد آزمايشگاه وبازسازي يا نوسازي آن فردا فكر مي كنيم.الان موقع اين كار نيست.

به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!

توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود وهمان

سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود.

آري او گرامافون را درست يكسال پس از آن واقعه اختراع نمود

از او آغاز كن وقتي كه تنهاي تنها مي شوي؛وقتي كه دوستانت،

آنها كه نيازمند ياريشان هستي،درست در حساس ترين نقطه

رهايت مي كنند ؛وقتي در دست همان كساني كه پشتوانه وپشتگرمي

محسوبشان مي كردي،خنجري مي بيني ،وقتي زير سنگي كه به

استواري اش سوگند مي خوردي وتكيه گاهش مي شمردي،ماري خفته

مي بيني كه در تكان حادثه از خواب جهيده است، وقتي كه امواج امتحان،

خاشاك دوستي هاي سطحي را مي ربايد ولجن متعفن خودخواهي ومنفعت طلبي

را عريان مي سازد،وقتي كه هيچ تكيه گاهي نمي ماند وهيچ دستي خالصانه

به دوستي گشاده نمي گردد،تنها يك اميد وپناهگاه مي ماند كه هيچ حادثه اي

نمي تواند او را ازتو بگيرد،او حتي در مقابل بدي هاي تو خوبي مي آورد وروي

زشتي هاي تو پرده اغماض مي افكند....اگر بداني كه محبت واشتياق او به تو چقدر

است بندبند تنت از هم مي گسلد...........        

حتما دانسته اي او كيست!!!

پس چرا در انتها به او برسي ،در حالي كه مي تواني از او آغاز كني؟

پس ،بيش وپيش از همه خدا را دوست بگير.

استاد صبح زود از مقابل مغازه نانوايي عبور مي كرد. ديد نانوا عمداَ

مقداري آرد جو را با آرد گندم مخلوط مي كند تادر طول روز به مردم

به اسم نان گندم بفروشد وسود بيشتري بدست آورد.

استاد پرسيد:«آيا دوست داري با آن بخش از وجودت كه به تو دستور

اين كار را دادوالآن مشغول انجام اين كار است تمام عمر همنشين باشي!؟»

مرد نانوا با مسخرگي پاسخ داد:«من فقط براي مدتي اين كار را انجام

خواهم داد وبعد كه وضع مالي ام بهتر شد اين كار را ترك مي كنم ومثل

بقيه نانواها آدم درست وصادقي مي شوم!؟»

استاد سري تكان داد وگفت:«متاسفم دوست من ! هر انساني كه كاري انجام

مي دهد بخشي از وجودش مي فهمد كه او قادر به اين كار هست.

اين بخش همه عمر با انسان مي آيد ودر نگاه،چهره،رفتار،گفتار وصداي آدم

خودش را نشان مي دهد. كم كم انسان هاي اطرافت هم مي فهمند كه چيزي

در وجودتو قادر به اين كار است وبه خاطر آن از تو فاصله مي گيرند.تو كم كم

تنها مي شوي واين بخش كه تو ديگر دوستش نخواهي داشت همچنان با تو

همراه خواهد شدونهايتاً وقتي همه را از دست دادي فقط اين بخش از وجودت

يعني بخشي كه قادر به فريب ونيرنگ است با تو مي ماند وتو مجبوري تمام عمر

با تكه اي كه دوست نداري زندگي كني وحتي در آن دنيا با همان تكه همراه شوي.

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهري

به بيرون از شهر اختراع كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد: اولين مردماني بودند كه مس را كشف كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه ذوب فلزات را آغاز كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه كشاورزي را جهت كاشت وبرداشت كشف كردند،

ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه آتش را در جهان كشف كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني بودند كه نخ را كشف كردند وموفق به ريسيدن آن شدند

ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني بودند كه سكه را درجهان ضرب كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه عطر را براي خوشبوشدن بدن ساختند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه كشتي يا زورق را ساختند ايرانيان بودند كه به فرمان

يكي از پادشاهان زن ايراني اين كار را كردند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه حيوانات خانگي را تربيت وجهت بهره مندي از آن

استفاده كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه اسب را به جهان هديه كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد:اولين ارتش سواره نظام در دنيا توسط سام ايراني اختراع شد با115سرباز؟

آيا مي دانيد:اولين مردماني كه ذغال سنگ را كشف كردند ايرانيان بودند؟

آيا مي دانيد: اولين مردماني كه حروف الفبا را ساختند در7000سال پيش در

جنوب ايران ،ايرانيان بودند؟

پيرمردي 92ساله كه سرو وضع مرتبي داشت در حال انتقال به خانه سالمندان بود.

همسر70ساله اش به تازگي در گذشته بودواو مجبور بود خانه اش را ترك كند.

پس از چند ساعت انتظار در سرسراي خانه سالمندان ،به او گفته شد كه اتاقش

حاضر است،پيرمرد لبخندي بر لب آورد.همين طور كه عصازنان به طرف آسانسور

مي رفت ،به او توضيح دادم كه اتاقش خيلي كوچك است وبه جاي پرده ،روي

پنجره هايش كاغذ چسبانده شده است.پيرمرد درست مثل بچه اي كه اسباب بازي

تازه اي به او داده باشند با شوق واشتياق فراوان گفت:«خيلي دوستش دارم».

به او گفتم :ولي شما هنوز اتاقتان را نديده ايد!چند لحظه صبر كنيد الآن مي رسيم.

او گفت: به ديدن ونديدن ربطي ندارد.«شادي» چيزي است كه من از پيش انتخاب كرده ام

اين كه من اتاق را دوست داشته باشم يا نداشته باشم به مبلمان ودكور و........بستگي

ندارد.بلكه به اين بستگي دارد كه تصميم بگيرم چگونه به آن نگاه كنم. من پيش خودم

تصميم گرفته ام كه اتاق را دوست داشته باشم.اين تصميمي است كه هرروز صبح

كه از خواب بيدار مي شوم مي گيرم.من دوكار مي توان بكنم.يكي اين كه تمام روز را

در رختخواب بمانم ومشكلات قسمت هاي مختلف بدنم را كه ديگر خوب كار نمي كنند

بشمارم،يا آن كه از جابرخيزم وبه خاطر آن قسمت هايي كه هنوز درست كار مي كنند

شكرگزار باشم،هرروز ،هديه اي است كه به من داده مي شود ومن تا وقتي كه بتوانم

چشمانم را باز كنم،بر روي روز جديد وتمام خاطرات خوشي كه در طول زندگي

داشته ام تمركز خواهم كرد.سن زياد مثل يك حساب بانكي است .آنچه را كه در طول

زندگي ذخيره كرده باشيدمي توانيد بعداَ برداشت كنيد.بدين خاطر،راهنمايي من به تو

اين است كه هرچه مي تواني شادي هاي زندگي را در حساب بانكي حافظه ات ذخيره

كني.از مشاركت تو،در پركردن حسابم با خاطره هاي شاد و شيرين تشكر مي كنم .هيچ

مي داني كه من هنوز در حال ذخيره كردن در اين حساب هستم.؟

------------------------------------------------------------------------------------------------------

مشكلات را سخت نگيريم!

يكبار سعي كردم پيشامدي را كه با آن مواجه شده بودم نپذيرم.خود را به ديوانگي زدم

در برابرش مقاومت كردم وسر به طغيان گذاشتم شب هاي بي خوابيم تبديل به جهنم

شده بودند.براي صدمه زدن به خودم هر كاري كردم.پس از يك سال خودآزاري

سرانجام مجبور شدم همه چيز را بپذيرم.امروز دريافتم كه بايد شب،طوفان ،گرسنگي

تمسخر ،اتفاق وامتناع را تجربه كرد.

گفتم :چقدر احساس تنهايي مي كنم....

گفتي :من كه نزديكم.(بقره/186)

گفتم:تو هميشه نزديكي،من دورم...كاش مي شد بهت نزديك شم.....

گفتي:هر صبح وعصر،پروردگارت رو پيش خودت،با خوف

وتضرع ،وبا صداي آهسته ياد كن.(اعراف/205)

گفتم:اين هم توفيق مي خواهد!

گفتي:دوست نداريد خدا ببخشدتون؟!(نور/22)

گفتم:معلومه كه دوست دارم منو ببخشي....

گفتي:پس از خدا بخواهيد ببخشدتون وبعد توبه كنيد.(هود/90)

گفتم:با اين همه گناه....آخه چيكار مي تونم بكنم؟

گفتي:مگه نمي دونيد خداست كه توبه رو از بنده هاش قبول مي كنه؟!(توبه/104)

گفتم:ديگه روي توبه ندارم.......

گفتي:(ولي)خدا عزيزه ودانا،او آمرزنده ي گناه هست وپذيرنده ي توبه.(غافر/3-2)

گفتم: با اين همه گناه ،براي كدوم گناهم توبه كنم؟

گفتي:خدا همه ي گناه ها رو مي بخشه(زمر/53)

گفتم:بازم بيام؟بازم منو مي بخشي؟

گفتي:به جز خدا كيه كه گناهان رو ببخشه؟(آل عمران/135)

گفتم:نمي دونم چرا هميشه در مقابل اين كلامت كم ميارم! آتيشم مي زنه؛ذوبم مي كنه؛

عاشق ميشم!.....توبه مي كنم

گفتي:خدا همه توبه كننده ها وهم اونايي كه پاك هستند رو دوست داره(بقره/222)

گفتم: در برابر اين همه مهربونيت چيكار مي تونم بكنم؟

گفتي: اي مومنين! خدا رو زياد ياد كنيد.وصبح وشب تسبيحش كنيد.او كسي هست

كه خودش وفرشته هاش بر شما درود ورحمت مي فرستن تا شما رو از تاريكي

به سوي روشنايي بيرون آورند .خدا نسبت به مومنين مهربونه(احزاب/43-41)

صبح زود است.باهزاران نگراني براي آغاز روز بيدار مي شوم. به خورشيد

نگاه مي كنم،زرد وطلايي،سرجاي خودش دارد مي تابد به اين دنيا.درخت

باغچه حياطمان هم هنوز توي باغچه است.صداي گنجشكها مي آيد،دارند مي خوانند.

خدا هيچ چيز راجابه جا نكرده.همه چيز سر جاي خودش است.باخودم مي گويم:

وقتي خدا،درخت خانه ما،خورشيد وگنجشكها را يادش نبرده.آرام مي شوم

ومي گويم به نام او. 

زيبايي مي ماند

هانري ماتيس نقاش ،از جواني عادت داشت هر هفته براي ديدن رنوار بزرگ«نقاش فرانسوي» به آتليه

اش برود.وقتي رنوار دچار بيماري مفصل شد،ماتيس هر روز به ديدنش مي رفت وبرايش غذا ومداد ورنگ

مي برد؛اما هميشه مي كوشيد به استاد بباوراند كه بيش از حد كار مي كند وبايد كمي استراحت

كند.يك روز متوجه شد كه رنوار با هر حركت قلمو ناله مي كند.ماتيس نتوانست تحمل كند.                  

استاد بزرگ،آثار شما هم همين طوري هم زيبا وبسيار مهم اند.چرا اين طور خودتان را

شكنجه مي كنيد؟رنوار پاسخ داد:«ساده است.زيبايي مي ماند؛درد مي گذرد.»