پیام ساده ی محبت
برای خدمت به دیگران ،نیازی به مدرک دانشگاهی نیست،ضرورتی ندارد
که سخنران ،شاعر یا نویسنده باشید؛ کافی است دلی سرشار از زیبایی و روحی
بهره مند از عشق داشته باشد.
«مارک »در راه بازگشت از مدرسه به خانه ،متوجه شد که وسایل
پسرک پشت سرش ،از دستش روی زمین افتادند.دست های پسر
پربود از کتاب، لباس ورزشی،چوب بیسبال ،دستکش ودستگاه ضبط صوت
«مارک» خم شد وبه پسرک کمک کرد تا وسایلش را جمع کند،مسیر
هردو یکی بود.مارک به پسرک پیشنهاد کرد تا بخشی از بارش را برای
او ببرد. آن دو در راه باهم درباره ی بازی های ویدئویی ،بیس بال وتاریخ
حرف زدند.معلوم شد پسرک ،از هر درسی،غیر از تاریخ،بدش می آید
وحسابی تنهاست.
به خانه« بیل» که رسیدند ،او از «مارک» خواست به خانه شان برود وباهم
نوشابه بنوشند وتلویزیون تماشا کنند .آن روز به آنها خیلی خوش گذشت
وحسابی خندیدند.
«مارک» و«بیل» از آن به بعد،دوستان خوبی برای هم شدند و
دبیرستان را باهم گذراندند.سه هفته مانده به جشن فارغ التحصیلی ،«بیل»
به «مارک» گفت: روز اولی را که با هم آشنا شدیم ،یادت می آید؟
هیچوقت از خودت نپرسیدی آن روز ،آن همه وسیله در دست من چه می کرد؟ نه......برای چه باید می پرسیدم؟
آن روز من همه ی قرص های مادرم را برداشته بودم وخیال خودکشی داشتم.
وسایلم را هم از تو گنجه برداشتم تا نفر بعدی که از آن گنجه استفاده می کند
مشکلی پیدا نکند.
مارک با تعجب به او خیره شد و گفت: شوخی می کنی!
اگر تو نمی آمدی وکمک نمی کردی ،بی شک این کار را می کردم؛ولی
وقتی تو آمدی،احساس کردم هنوز آدم های زیادی در دنیا هستند که وجود من
برایشان مهم است.هنوزخیلی ها هستند که مرا دوست دارند ومن هم آنها
را دوست دارم.تو با همان حرکت کوچک برداشتن کتاب هایم و کمک به من،
زندگی مرا نجات دادی.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]