✈★در امتدادكــ مهتاب ـوچه🧡☀️👤انتظار

هر لحظه از زندگي ،يك لحظه تازه ومنحصر به فرد است وهرگز تكرار

نخواهد شد.... وما چه چيزي به فرزندانمان مي آموزيم؟

به آنها مي آموزيم كه دو ضربدر دو،چهار مي شود ويا پايتخت فرانسه پاريس

است،اما بالاخره هويت وذات وجودي آنها را كي به آنها خواهيم آموخت؟

بايد به تك تك آنها بگوييم ،آيا مي دانيد كه شما چه هستيد؟شما معجزه هستيد

وهر كدام از شما موجودي شگفت انگيز به حساب مي آييد .تا به امروز،

انسان ديگري مانند شما وجود نداشته است.پاهاي شما،دستان وبازوان شما،انگشتان

ماهر شما،شيوه حركت ورفتار شما،همه مختص خود شما است.

شايد روزي برسد كه شما يك ابوعلي سينا ،سهراب سپهري ويا يك فردوسي باشيد.

شما توانايي واستعداد هرچيزي را داريد ،آري شما معجزه هستيد.آيا وقتي بزرگ شديد

مي توانيد به انسان ديگري كه همانند خود شما،موجود شگفت انگيزي است،صدمه بزنيد

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فردي به سراغ مرد خردمندي رفت واز زندگي خود ناليد وگفت: مي خواهم زندگي ام را بهتر كنم اما نمي توانم خودم را از افكار گناه آلود رها كنم. مرد خردمند متوجه شد كه در

بيرون باد تندي مي وزد ،رو به مرد كرد وگفت: اين جا هوا خيلي گرم است .مي تواني از

بيرون كمي باد بگيري وبياوري تا اتاق را خنك كند؟ مرد گفت:غير ممكن است! مرد

خردمند گفت: بازداشتن خود از انديشيدن به آنچه خداوند را مي آزارد،هم غيرممكن است.

منظورم افكار منفي است.اما اگر بداني چگونه بايد به وسوسه ها پاسخ«نه» بدهي،

هيچ آسيبي به تو نمي رساند.

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مردي از دست روزگار سخت مي ناليد.پيش استادي رفت وبراي رفع غم ورنج خود راهي مي خواست. استاد ليوان آب نمكي را به خورد او داد ومزه اش پرسيد؟ آن مرد آب را به بيرون از دهان ريخت وگفت: خيلي شور وغيرقابل تحمل است.استاد وي را كنار درياي شوري برده وبه وي گفت: همان مقدار آب بنوشد وبعد از مزه اش پرسيد؟ مرد گفت:....

خوب است مي توان تحمل كرد.استاد گفت شوري آب همان سختي هاي زندگي است.شوري  اين دو آب يكي ولي ظرفشان متفاوت بود.سختي ورنج دنيا هميشه ثابت است

واين ظرفيت ماست كه مزه آنرا تعيين مي كند پس وقتي در رنج هستي بهترين كار بالا بردن ظرفيت ودرك خود از مسائل است.

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ببار باران كه دلتنگم
مثال مرده بي رنگم
ببار باران كمي آرام
كه پاييز هم صدايم شد
كه دلتنگي و تنهايي رفيق با وفايم شد
ببار باران بزن بر شيشه قلبم
بكوب اين شيشه را بشكن
كه درد كمتري دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران كه تا اوج نخفتن ها
مدام باريدم از يادش ببار باران
درخت و برگ خوابيدن
اقاقي....ياس وحشي
كوچه ها روزهاست خشكيدن
ببار باران جماعت عشق را كشتن
كلاغا بوته ي سبز وفا را بي صدا خوردن
ولي باران ، تو با من بي وفايي
توهم تا خانه ي همسايه مي باري
و تا من مي شوي يك ابر تو خالي
ببار باران كه دلتنگم
مثال مرده بي رنگم
ببار باران كمي آرام
كه پاييز هم صدايم شد
كه دلتنگي و تنهايي رفيق با وفايم شد
ببار باران بزن بر شيشه قلبم
بكوب اين شيشه را بشكن
كه درد كمتري دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران كه تا اوج نخفتن ها
مدام باريدم از يادش ببار باران
درخت و برگ خوابيدن
اقاقي....ياس وحشي
كوچه ها روزهاست خشكيدن
ببار باران جماعت عشق را كشتن
كلاغا بوته ي سبز وفا را بي صدا خوردن
ولي باران ، تو با من بي وفايي
توهم تا خانه ي همسايه مي باري
و تا من مي شوي يك ابر تو خالي
ببار باران
ببار باران.......كه تنهايم
ببار باران.......كه تنهايم

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود كه اين شانس را داشت تا قبل از مردن،آگهي وفاتش را بخواند! زماني كه برادرش لودويگ فوت شد،روزنامه ها اشتباهاَ فكر كردند كه نوبل معروف «مخترع ديناميت» مرده است.آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را مي خواند با ديدن آگهي صفحه اول ميخكوب شد:"آلفرد نوبل،دلال مرگ ومخترع مرگ آورترين سلاح بشري مرد"!

آلفرد،خيلي ناراحت شد.با خود فكر كرد: آيا خوب است كه من را پس از مرگ اين گونه بشناسند؟سريع وصيت نامه اش را آورد.جمله هاي بسياري را خط زد و اصلاح كرد.پيشنهاد كرد ثروتش صرف جايزه اي براي صلح وپيشرفت هاي صلح آميز شود. امروز نوبل را نه به نام ديناميت ،بلكه به نام مبدع جايزه صلح نوبل، جايزه هاي فيزيك و شيمي نوبل و ...... مي شناسيم.او امروز هويت ديگري دارد.54

 

 

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

يگانه معني حيات،كمك به ديگران است.

 

طبق معمول هر روز صبح،براي پياده روي از خانه بيرون رفتم. در راه رفتگري

به طرفم آمد. احساس كردم از من پولي مي خواهد؛امّا تصوير كوچكي را از كيف

پولش بيرون آورد ونشانم داد.عكس يك پسربچّه ي پنج،شش ساله ي زيبا بود

رفتگر گفت: اين نوه ي من،«جرميا» است كه در بخش مراقبت هاي ويژه ي

بيمارستان،بستري است.با شنيدن اين حرف،حدسم به يقين تبديل شد.لابد براي

پرداخت هزينه ي بيمارستان ،به پول احتياج داشت. دستم را داخل جيبم بردم

تا كيفم را بيرون بياورم؛ولي او متوجه شد ودستش را به علامت نفي تكان داد.

او چيزي بيش از پول از من طلب كرد وگفت:

هر كه را مي بينم از او مي خواهم براي نوه ام دعا كند.آيا اين كار را برايم مي كنيد؟

به او قول دادم كه حتماً اين كار را مي كنم.از آن روز ،ديگر مشكلاتم به نظرم

چندان بزرگ نيامدند؛ چرا كه دعا براي آن طفل معصوم ،به دعاي شادماني

براي خودم منجر شده بود.

 

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دختري ازدواج كرد وبه خانه شوهر رفت ولي هرگز نتوانست با مادر شوهرش كنار بيايد و هر روز با هم جر وبحث مي كردند عاقبت يك روز دختر نزد داروسازي كه دوست صميمي پدرش بود رفت واز او تقاضا كرد تا سمي قوي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بكشد! داروساز گفت: اگر سم خطرناكي به او بدهد و مادر شوهرش كشته شود همه به او شك خواهند برد، پس معجوني به دختر داد وگفت كه هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون كم كم در او اثر كند واو را بكشد وتوصيه كرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا كندتا كسي به او شك نكند.دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر مي ريخت وبا مهرباني به او مي داد. هفته ها گذشت وبا مهر ومحبت عروس،اخلاق مادر شوهر هم بهتر وبهتر شد تا آنجا كه يك روز دختر نزد داروساز رفت وبه او گفت: آقاي دكتر عزيز،ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم.حالا او را مانند مادرم دوست دارم وديگر دلم نمي خواهد كه بميرد،خواهش مي كنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج كند.داروساز لبخندي زد وگفت: دخترم ،نگران نباش آن معجوني كه به تو دادم سم نبود بلكه سم در ذهن خود تو بود كه حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است.

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

در شهري دورافتاده،خانواده فقيري زندگي مي كردند.پدر خانواده از اينكه دختر پنج ساله اش مقداري پول براي خريد كاغذ كادو مصرف كرده بود،ناراحت بود،چون همين مقدار پول را هم به سختي بدست آورده بود.دخترك با كاغذ كادو ،يك جعبه را بسته بندي كرده بود وآن را زير درخت كريسمس گذاشته بود.صبح روز بعد،دخترك جعبه ي كادو رانزد پدرش بردوگفت: بابا،اين هديه ي من است.پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت وباز كرد،داخل جعبه خالي بود!پدر باعصبانيت گفت:مگر نمي داني وقتي به كسي هديه مي دهي،بايد داخل جعبه چيزي هم بگذاري؟ اشك از چشمان دخترك سرازير شد وبا اندوه گفت:باباجان، من پول نداشتم،ولي در عوض هزار بوسه برايت داخل جعبه گذاشتم.چهره ي پدر از شرمندگي سرخ شد ودختر خردسالش را در بغل گرفت واو را غرق بوسه كرد.

۵۰

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اولين كسي باش كه مي خندد ،وقتي دليلي براي خنديدن نمي بيني

همان زماني است كه بيشترين نياز به خنديدن است.

اولين كسي باش كه مي بخشد،افكار منفي گذشته را براي هميشه

كنار بگذار.

اولين كسي باش كه كاري انجام مي دهد.هرچه زودتر اقدام كني

كارهاي بيشتري مي تواني انجام دهي.

اولين كسي باش كه تشكر مي كند برخورد حق شناسانه زندگيت

رامملو از خوشبختي مي كند.

اولين كسي باش كه با موقعيت هاي جديد ومتفاوت وفق مي يابد.

وقتي تغييرات را مي پذيري كارهايت را باعلاقه بيشتر انجام مي دهي.

ديگر براي داشتن زندگي بهتر منتظرنشين بلكه اولين كسي باش كه به

جلو حركت مي كند وتنها كسي باش كه سبب اين حركت مي شود.

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

زن جوان همراه همسرش كنارديوارايستاده بودوبه شدت اشك مي ريخت.. مرد خردمند از مقابل آنها عبور كرد، وقتي گريه زن را ديد ايستاد وعلت را از او پرسيد: زن گفت: همسرم جوان است وگاه گاهي با كلامي زشت مرا مي رنجاند! او مرد لايق و خوبي است وتنها عيبي كه دارد بددهني وزشتي كلام اوست كه گاهي مرا به گريه وا ميدارد. مرد خردمند با تاسف سري تكان داد وخطاب به مرد گفت: هيچ انساني لياقت اشك هاي انسان ديگر را ندارد و اگر انسان لايقي هم پيدا شد او هرگز دلش نمي آيد كه دل ديگري را به درد و اشك او را در آورد.

 

[ بازدید : ] [ امتیاز : ]