حالا چرا؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشداروئی وبعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل!این زودتر می خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز وفردا تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا!ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم به پرسش سربه زیر افکنده بود
ای لب شیرین!جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران!که یکدم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من،لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود ،غوغا چرا؟
«شهریارا» بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟
محمد حسین شهریار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:
هستند کسانی که روی شانه هایتان گریه می کنند و وقتی
شما گریه می کنید دیگر وجود ندارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۰۲
اگر ما به خودمان علاقه نمی داشتیم ،زندگی به قدری تلخ میشد
که دیگر هیچ کس تحملش را نمی کرد..شوپنهاور
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]