خانه قلب من...
در قلبم را زدم .صدایی نشنیدم انگار هیچ کس آنجا نیست.در را
فشار دادم بازشد.به داخل رفتم ولی...این جا....این جا کجاست؟
این جا خانه قلب من است؟
نه باور نمی کنم ولی آدرس را درست آمده ام پس چرا اینطور؟
چرا این قدر تاریک؟چرا این قدرسیاه؟به خودم آمدم فهمیدم
مدت هاست دستی به رویش نکشیدم.
انگشتی برروی تاقچه ها کشیدم غبار تنهایی رویشان نشسته بود.
نگاهی به اطراف خانه کردم پنجره اش را باز کردم چشمه محبت
کنارش خشک شده بود وارد خانه شدم....آستین ها را بالازدم
وخانه تکانی را شروع کردم...غبار تنهایی وغربت را ازگوشه
وکنارش زدودم.زمینش را با فرش دوستیم فرش ساختم.
گلدانی از گل محبت را کنار پنجره هایش گذاشتم....
آه یادم رفت چراغ عشق را نیز برسقف خانه دلم آویختم.
شاپرک های عاطفه را دیدم که گرداگرد گل های محبت درون
گلدان مهربانی می رقصند وشادی می کنند.
راستی یادم آمد باید باغچه را وجین کنم سرتاسرش را گل های
خار وعلف های هرز گرفته بودند.
خاکش تشنه بود گل های سوسن وشقایق را جایگزین علف ها
کردم.خاکش را نیز با آب امید سیراب کردم...وچشمه محبت
به سویش روان ساختم.
حالا گوشه ای می نشینم تا استراحت کنم کمی سبک شده ام.
آه چقدر خوشحالم...
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]