خدا نکنه!
۲۶ دی ۱۴۰۳
۱۲:۱۲:۴۸
نظرات (0)
دخترک طبق معمول هرروز جلوی کفش فروشی ایستاد وبه کفش های
قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد وبعد به بسته های چسب زخمی که
در دست داشت خیره شدویاد حرف پدرش افتاد:
«اگر تا پایان ماه هرروز بتوانی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخرماه
کفش های قرمز روبرات می خرم.»
دخترک به کفش ها نگاه کرد وبا خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر
روز دست وپا یاصورت100نفرزخم بشه تا.......
وبعد شانه هایش را بالا انداخت وراه افتاد وگفت:نه.....خدا نکنه......
اصلا کفش نمی خوام.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]