داستان واقعی از جنگ
مرد جوانی که به تازگی از جنگ ویتنام بازگشته بوداز سانفرانسیسکو
به خانواده اش تلفن زد وگفت که درحال بازگشت به خانه است.
پدرومادرش خوشحال شدند.مردجوان اضافه کرد یکی از دوستانش نیز
همراه اوست وقصد دارد او را همراه خودبیاورد .اما دوست اومشکلی
داشت.او در میدان مین یک پا ویک دست خود را ازدست داده بود.
پدرومادرجوان متأثر شدندوگفتند که به دوستش کمک خواهند کردکه
جایی برای زندگی پیدا کند وشاید هم بتواند برای خود کاری دست وپا
کند اما مرد جوان می خواست دوستش با آنها زندگی کند واصرار داشت
دوست معلولش پیش آنها بماند اما پدرومادرش مخالفت کردند.
آنها گفتند که نگهداری از یک فرد معلول کاربسیار دشواری است واو
باراضافه ای در زندگیشان خواهد بود.بهتر است او را به حال خود رها
کند بالاخره راهی برای گذران زندگی خود خواهد یافت.
پسر بدون خداحافظی گوشی را گذاشت ورفت.فردای آن روز از پلیس
سانفرانسیسکو به خانواده مرد جوان تلفن زدند واز آنها خواستند برای
شناسایی جنازه پسرشان به سردخانه بیایند.او خود را ازبالای یک
ساختمان به پایین پرت کرده بود.
هنگامی که جنازه فرزند خود را دیدند متوجه شدند که او یک دست و
یک پا نداشت.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]