ابزار وبمستر

تصمیم گرفت زنده بماند

۲۶ دی ۱۴۰۳
۱۲:۱۲:۲۹
🧡مُحَمّّّّّّدعَلی💙🪁🪁🪁

مدرسه ی کوچک روستایی بود که به وسیله ی بخاری زغالی قدیمی،

گرم میشد. پسرک موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید

وبخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم وهم کلاسی هایش،کلاس گرم

شود.روزی،وقتی شاگردان وارد محوطه ی مدرسه شدند،دیدند مدرسه در

میان شعله های آتش می سوزد.آنان بدن نیمه بی هوش هم کلاسی خود را

که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود ،پیدا کردند وبی درنگ به بیمارستان

رساندند.پسرک با بدنی سوخته ونیمه جان روی تخت بیمارستان دراز کشیده

بود.که ناگهان شنید دکتر به مادرش می گفت:«هیچ امیدی به زنده ماندن

پسرتان نیست،چون شعله های آتش به طور عمیق،بدنش را سوزانده

واز بین برده است.» اما پسرک به هیچ وجه نمی خواست بمیرد.او با

توکل به خدا وطلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای

زنده ماندن به کار بندد وزنده بماندو......چنین هم شد.

او در مقابل چشمان حیرت زده ی دکتر به راستی زنده ماند ونمرد.هنگامی

که خطر مرگ از بالای سر او رد شد،پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش

می گفت: «طفلکی به خاطر قابل استفاده نبودن پاهایش،مجبور است تا آخر

عمر لنگ لنگان راه برود.»

پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت.او به هیچ وجه نخواهد لنگید.او راه خواهد

رفت،اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمیشد.بالاخره روزی فرارسید

که پسرک از بیمارستان مرخص شد.مادرش هر روز پاهای کوچک او را

می مالید،اما هیچ احساس وحرکتی در آنها به چشم نمی خورد.با این حال هیچ

خللی در عزم واراده ی پسرک وارد نشده بود وهمچنان قاطعانه عقیده داشت که

روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.

یک روز آفتابی،مادرش او را در صندلی چرخ دار قرارداد وبرای هواخوری

به حیاط برد.آن روز،پسرک برخلاف دفعه های قبل،در صندلی چرخ دار نماند.

او خود را از آن بیرون کشید ودر حالی که پاهایش را می کشید،روی چمن

شروع به خزیدن کرد.او خزید وخزید تا به نرده های چوبی سفیدی که دور تا دور

حیاط شان کشیده شده بود،رسید. با هر زحمتی که بود،خود را بالا کشید ونرده

را گرفت ودر امتداد نرده ها جلو رفت ودر نهایت،راه افتاد.او این کار را هرروز

انجام می داد،به طوری که جای پای او در امتداد نرده های اطراف خانه دیده میشد.او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمی خواست.

سرانجام،با خواست خدا وعزم واراده ی پولادینش ،توانست روی پاهای خود بایستد وبا کمی صبر وتحمل توانست گام بردارد وسپس راه برود ودر نهایت ،بدود.

او دوباره به مدرسه رفت وفاصله ی بین خانه ومدرسه را به خاطر لذت،می دوید.

او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد. سال ها بعد این پسرکی که هیچ امیدی

به زنده ماندن وراه رفتنش نبود،یعنی دکتر«گلن گانینگهام» در باغ چهار گوش

«مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یک مایلی شد!

Click the image to open in full size.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
👆👆سیف الله شیعه زاده 💫اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَی مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد🌻 و عَجِّـ‗__‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗__‗ـم بـِسْمِ اللهِ الرَحْمـטּ ِ الرَحـِیمـْ ◊ "وَ إِטּ یَکَادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُوטּَ إِنَّهُ لَمَجْنُوטּٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ" 🌳🌳🌳🌳🌳🌳 ❤️🌴💙●● 🧡❤ ❤🧡●●🌴❤️ 💠 اَللّهُمَّ💠 💠 کُنْ لِوَلِیِّکَ💠 💠 الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ💠 💠 صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ💠 💠 فی هذهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة💠 💠 وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً💠 💠 وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ💠 💠 طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها💠 💠 طَویلا💠 💠 اللهم عجل لولیڪ الفرج💠 تلگرام....ℳ......bagheri6298❤️ 🧡 🧡 🧡 پشت دیوارها ماه می گریزد و در امتداد کوچه مهتاب نمایان می شود چراغ آسمان در کوچه پس کوچه های شعر روشن است واژه ها گلوله های برفی را می رقصانند نت موسیقی شب را می شنوم دایره نت ها دور ماه حلقه می زند و زمین عروس می شود نسترن دانش پژوه 🩵 ایتا✍️ bagheri6298q@ ایتا☕️☕️☕️☕️☕️
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به ✈★در امتدادکــ مهتاب ـوچه🧡☀️👤انتظار است. || طراح قالب avazak.ir