برو به جهنم
برو به جهنم
در زمان آغا محمد خان قاجار ،شخصی از حاکم شهر خود که با
صدراعظم نسبت داشت ،نزد صدر اعظم شکایت برد،صدراعظم
دانست حق با شاکی است.گفت:اشکالی ندارد،می توانی به اصفهان
بروی،مرد گفت:اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.گفت:پس
به شیراز برو.اوگفت:شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.گفت:
پس به تبریز برو.گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.صدر اعظم
بلند شد وبا عصبانیت فریاد زد:چه می دانم برو به جهنم.مرد با خونسردی
گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
شخصی که زن بد اخلاقی گرفته بود،بالاخره مجبور شد که آن زن را
کتک بزند. زن شکایت نزد پدر خود برد،پدر نیز به نوبه خویش او را
کتک زده گفت:حالا برو به داماد بگو که اگر تو دختر مرا کتک زدی
من هم تلافی نمودم،در عوض زن تو را کتک زدم.
امام جماعت
مرد عربی که نامش موسی بود ،کیسه ی زری یافت ،در زیر عبای خود
به دست گرفته و به مسجر رفت تا نماز بخواند ودر صف جماعت ایستاد
کیسه ی زر را همچنان در زیر عبا پنهان کرده بود.اتفاقا امام جماعت این
آیه از قرآن را تلاوت نمود «وَما تِلکَ بیَمینِکَ یا مُوسی» در دستت چیست
ای موسی؟! مرد عرب فوراً گفت:« والله اَنتَ ساحرِ» کیسه زر را انداخت
وفرار کرد تا به اتهام سرقت دستگیرش نسازند.
اسمت چیست؟
فرمانده سربازان را به صف کرده بود واسم های آنها را می پرسید.
به یک سرباز تهرانی که اسمش فریدون بود.گفت:اسمت چیه ؟پاسخ
داد:فری!جناب سروان! فرمانده با عصبانیت گفت:ما این جا نُنُر بازی
نداریم. درست بگو فریدون.نفر بعدی که نامش قلی بود ،وقتی فرمانده
اسمش را پرسید. او از روی ترس ودستپاچگی گفت:قربان قلیدون
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]