توقشنگ ترینی
۲۶ دی ۱۴۰۳
۱۲:۱۲:۰۸
نظرات (0)
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود،روی نیمکتی چوبی،
روبروی یک آبنمای سنگی.پیرمرد از دختر پرسید:غمگینی؟
نه.مطمئنی؟نه. چرا گریه می کنی ؟دوستام منو دوست ندارن.
چرا؟چون قشنگ نیستم.قبلا اینو به تو گفتن؟نه.
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
راست میگی ؟ از ته قلبم آره.
دخترک بلند شد وبه طرف دوستاش دوید،شاد،شاد
چند دقیقه بعد پیرمرداشک هاشو پاک کرد،کیفش
رو باز کرد،عصای سفیدش رو بیرون آورد ورفت.....
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]